- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
افــتــاده راه قـــافـــلـــۀ آبـشــارهــا بر سرزمین فاصلهها، شوره زارها افـتـاده راهـشان به زمینی که سالها مانده است تشنه بر قدم چشمه سارها باید که فیض آب نصیب زمین شود تا شـاخـههای خشک بگـیرند بارها دستان مسـتـجـاب همین خانواده را این خاک دیده است نه یک بار، بارها
: امتیاز
|
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
میرسـد در گـوش من، بـانـگ درا دمبــهدم از کــــاروان کــــربــــــلا مـرحـبـا! ای خـاک پـاک کــربــلا! از حـرم بــرتــر ز عــزّ و اعـتـلا! مـرحـبـا! ای گـلـسـتان خـوششمیم! ای به رتبت، برتر از عرش عظیم! خار تو خـوشتر ز دیـبـا و حـریـر خاک تو خوشبوتر از مشک و عبیر میرسد ایـنـک ز ره، سلـطان دیـن رازدار خــلـوت «حــقّالـیـقــیــن» بـهــر اسـتـقــبــال او، آمــاده بــاش مــیــزبــان خـــســـرو آزاده بـــاش این گـرامی مـیـهـمـان بـاشد عزیـز خاک تو گردد ز خونش، مشکبیز خاص تو شد این شرافت، ای زمین! کـز تو تـابـد نـور «ربّالـعـالمین» خـاک تو، مـسـجـود اهـل دل شـود درد را درمان ز تو، حـاصل شـود از شـرف، برتر از این نُه طـارمی قــبــلــۀ حــاجــات اهـل عــالــمــی چون رسید از راه، سلـطان حـجـاز گـفـت بـا آن عــاشـقــان پــاکبـاز: بـار بـر گـیـریـد ایـنک ز اشـتـران مـنـزل یـار است و کـوی دلسـتان میرسد اینجا به سـامـان، کـار مـا نـک فـرود آمـد به مـنـزل، بـار مـا
: امتیاز
|
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
خـیـمه زد سـلـطان دین در کـربـلا شــد مــشــوّش خــاطــر آل عـــبــا خـاصه زینب، بـنت زهـرای بـتول خاطـرش گـردید بس زار و مـلـول ای عزیز مـصطـفی! فـخـر کـبـار! زین زمین، خوب است تا بندیم بار این سخن چون شاه از خواهر شنفت در بیان پاسخـش، «هـیهات» گـفت پــس تــســلّــی داد او را از کـــرم بعد از آن فرمود: میدان، خواهرم! کـایـن زمـیـن مــا را بُــوَد آرامگـاه مـــانــدن مــا بــاشــد از امــر الــه جان خواهر! صبـر کن در هر بـلا صـابـریـن را دوست مـیدارد خـدا این زمین، نی کربلا، دشت مناست من خلیل و این زمین، جای فداست مـن بـبـایـد کُـشـتـه از قــوم شـریـر تـو بـبـایـد در کـف دونــان، اسـیـر «آذر»! از شـرح مـصیبت درگـذر کز بیانش سوخت، جان خشک و تر
: امتیاز
|
ورود کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
عباس آمده است و علیاکبر آمده است وقتی رباب هست علیاصغر آمده است جـمـعـنـد خـانــوادۀ زهــرا کـنـار هـم اینجا برادری است که با خواهر آمده است یک سو رسیده لشکری از کوفه سی هزار یک سو عزیز فاطمه بیلشکر آمده است صـفـیـن دیـدهانـد که بـا دیـدن حـسـین آه از نهاد این همه لشکر برآمده است از بس شبیه، هرکه رسیده است گفته است ایـمان بیـاورید که پیـغـمـبر آمده است حرف از فدک که نه سخن از غصب مهریه است! با بچههای فـاطـمه آب آور آمده است گیرم فرات بُخل کند چشم ما که هست رودی کشیدهایم که از کوثر آمده است زینب پیاده شد، و شاید که گـفته است اینجا چقدر خـار مغـیلان درآمده است شاید به شام میرسد این ره که هر زنی در این مسیر با دو سه تا معجر آمده است
: امتیاز
|
ترسیم کاروان سیدالشهدا علیه السلام در ورود به کربلا
کـاروان، کــاروانِ شــور آور کـاروان، اشـتـیـاق، سـرتـاسر هـمه در حـالت سـفـر از خود همه بیتاب چون نـسـیم سحـر هـمـه دلـبـاخـتـه چـو پــروانـه همه بر پـای شمع، خـاکـسـتـر پــدران از تــبــار ابــراهــیــم مــادران از قــبـیــلـۀ هــاجــر عــارفــان قــبـیــلـۀ عــرفــات شـاعـران عـشــیــرۀ مـشـعــر هر یکی در مقـام خود سـاقـی هر یکی در مـرام خود ساغـر سـروهـایی بـه قـامـت طـوبـی چـشـمـههایی به پـاکـی کـوثـر هـم رکاب حـماسههای عـظـیم در گـذر از هزار و یک معـبر در دل و جان کـاروان اکـنون میتـپـد این نهـیب، این بـاور: نکـند شوکران شود معـروف! نـکـنـد نـردبـان شـود مـنـکـر! مَـرحــبـا بـر ســلالــۀ زهـــرا هـان! فَـصـَلِّ لــربّـک وَانـحَـر میسزد حُـسنِ مـطلـعی دیگـر وقـت وصف عـقـیـله شد آخـر در نــزولـش ز مـنــبــر نــاقـه خطبه خوانِ حماسه، آن خواهر شـد عـصـا شـانـۀ عـلـیاکـبـر پــای عــبـاس، پـلــۀ مــنــبــر سرزمین، سرزمین گـلها بود پهـنۀ عـشق! وه چه پـهـنـاور! شـد پـدیـدار صحـنـهای دیگـر کـشتی نوح بود و موج خـطر ناگهـان در هـجـوم بـاد خـزان کـنده شد برگههـایی از دفـتـر! کاش دستان بـاد میشد خشک کاش میشد گـلـوی گـلها تر! کیست مردی که میرود میدان که ندارد به جز خودش لشکر؟! ترسـم این داغ شعـله ور گردد مثل آتش که زیـر خـاکـستر... آه! از زین روی زمـین افـتـاد پــارۀ جـان احــمـد و حــیــدر وَ زَنـی روی تـلّ بـرای نـبـی صحنه را میشود گزارش گر که بـیـا جـای بوسـههـای شـما شـده سـرشـار بـوسۀ خـنـجـر! میبـرَند از تن عـزیز تو جان میبـرند از تن حـسین تو سـر آن طرف صحنۀ شگفتی هست نه! بسی صحنه هست شرم آور رفته از پای دخـتران خـلـخال رفته از دست مـادران زیـور! کاروان میرود به کوفه و شام کاروان میرود به مرز خطر کاروان میرود ولی خالی ست جـای عـباس و قـاسم و اکـبـر کاروان جاری است در تاریخ کاروان باقی است تا محشر...
: امتیاز
|
ورود کاروان سید الشهدا علیه السلام به کربلا
صد باغ غبطه میخورد حتی به صحرا خورشید وقتی میگـذارد پا به صحرا تـا پـشـت پـای کــاروان آبــی بـپـاشـد از عـرش اعـلا آمده زهـرا به صحرا صدبار، خورجین وعدههای پوچ مردم یعـنـی مـیا کـوفه، بـیا امـا به صـحـرا تـا آرزوی نــیــزههـا پـایـان بـگــیـرد با قاصدک ها میرود صحرا به صحرا فـرقی ندارد کـوفه یا شام ست مقـصد دل را سپـرده زینب کبری به صحـرا این نـیـنوا، این طـور سـیـنـین ست اما موسی چرا آورده هارون را به صحرا؟! فرقی ندارد که فـراتی هست یا نیست کـافیست آید حـضرت سقا به صحرا هر سه عـلی را با خودش آورد تا که پای عـلی نشـناس ها شد وا به صحرا اول قتیلش رفت میدان، با خودش گفت سـر میگـذارد آخـرش بابا به صحرا گودال سرخ و خیمه سرخ و گونهها سرخ پاشیـده رنگ عـاشقی مـولا به صحرا طوری که زیر پا مغـیلان جان نگیرد هی قطره قطره میچکد دریا به صحرا بیگوشواره پیش دخـتر بر نمیگـشت مردی که آمد عصر عاشورا به صحرا
: امتیاز
|
ورود کاروان سید الشهدا علیه السلام به کربلا
عزیز فـاطمه بر کـربلا خوش آمدهای خـلـیل آل عـلـی بر منـا خوش آمدهای هنوز کعبه ز هجران تو سیه پوش است شکوه مروه، صفای صفا، خوش آمدهای فـرشتـگـان ز قـدوم مبـارکـت بـوسـند بـیا امـیـر مـلائک بـیا خـوش آمـدهای ز نور تو همه جا کربلاست یابن علی چه گویمت ز کجا تا کجا خوش آمدهای زنـد به پـای تو قـوم بـنـی اسـد بـوسه که ای عزیز به دیدار ما خوش آمدهای فـدای غـیرت عـبّاست ای امام غریب یگـانـه خـامـس آل عـبـا خوش آمدهای قـدم به خاک مَنِه روی چشم ما بگذار امـام عـشـق ولـیّ خـدا خـوش آمدهای
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
ای به زینب دل و دلـدار بـیا برگردیم پـسـر حـیـدر کــرار بـیـا بـرگــردیــم تا رسـیـدیـم به ایـنـجـا بـه دلـم بـد آمد پـسر فـاطـمـه این بـار بـیـا بـرگـردیم ترسم این است در این دشت مبدل سازند روز مـا را به شب تـار بـیا برگـردیم ترسم این است که یک روز نباشی و شود خـیـمهها بـر سـرم آوار بـیا برگـردیم بـین گـهـواره چه آرام عـلـی خوابـیده تا نـشـد طـفـل تو بـیـدار بیا برگـردیم من به این دشتِ بلا حس عجیبی دارم حـرمـله مـیرسد انگـار بـیا برگـردیم به روی دوش عـلمدار ببـین دختر را تـا به پـایـش نـرود خـار بیا برگـردیم نکـنـد آب به روی حـرمت بسته شود هر چه مشک است تو بردار بیا برگردیم حیفِ رخسار علی اکبر لیلا، حیف از قـد و بـالای عـلـمـدار بـیـا بـرگـردیـم کـوفـیان رحـم نـدارنـد بـرادر نَـشَـوی بـین گـودال گـرفـتـار، بـیـا بـرگـردیم هـمۀ خـلـق بدهکـار تو هـستند حسین مـیشـود شـمـر طلـبکـار بیا برگردیم
: امتیاز
|
کاروان سیدالشهدا در راه کربلا و ورود به کربلا
راه نزدیک است دارد بوی مهمان میرسد بوی سیب و بوی یاس و بوی خوبان میرسد بوی خون، بوی بلا؛ بوی عطش؛ بوی فرات بر مشـام کـاروان عـشـق بـازان میرسد کاروان منزل به منزل میرود تا دشت طف میرسد کشتی به ساحل یا به طوفان میرسد؟ حاجیان کعـبۀ عـشق اند این زهـرائـیـان عاشقی اینجاست تا سر حد امکان میرسد از حرم بیرون شده صاحب حرم واویلتا کـاروان عرشی شـاه شـهـیـدان مـیـرسـد آنــقـدر دارد بـه دل عـشـق لــقـاء الله را عاقبت جسمش به دست نیزه داران میرسد اشک میبارد چو ابر از چشمهای خواهری خوب میداند که دارد شام هجران میرسد گوشوار و زینت و خلخـال سهم میزبان نیزه و شمشیر و خنجر هم به مهمان میرسد کودک شش ماههای سر روی دوش مادرش بـوسۀ تیر سه پـر تا جای دنـدان میرسد ذرهای شبه پیمبر را هراس از مرگ نیست با چه شوق و رغبتی اکبر به میدان میرسد یادگـار مجـتبی دستـش سپر بر جان یار نعـش عـبدالله آخـر بر عـمو جان میرسد مـشک بـرداریـد وقـت وعـدۀ عباس شد در کـنار عـلـقـمه سقـای طـفـلان میرسد با چه شأن و شوکـتی زینب بیاید کـربلا با چه حالی بعد از آن تا کنج زندان میرسد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود اهل بیت به کربلا
ای امـیـر قـافـله، دل بـیقـراری میکند تا که از غصه نمیرم گریه یاری میکند جان من کم تر بگو، کرب وبلا، کرب وبلا نام این صحرا ز دیده اشک جاری میکند گوئیا میبینم اینجا صبح تا قبل غـروب هر طرف یک بانوئی را سوگواری میکند اولین تصویر جسم ارباً اربای علی ست دشت را دشمن از او آئینه کاری میکند گوئیا میبـیـنم اینجا دور تو بگـرفـتهاند زان میانه رأس تو نیزه سواری میکند دشمنت سر تا به پایت را به غارت میبرد بهر یک پیراهن کهنه چه کاری میکند
: امتیاز
|
آغاز محرم و ورود اهل بیت به کربلا
آمدی ای حاجی کرب و بلا حجت قبول سر در آوردی چرا از نینوا حجت قبول صاحب کعبه! چـرا از کعبه آواره شدی کعبهات اینجاست ای خون خدا؟ حجت قبول این بیابان جای اهل البیت پیغـمـبر نبود پس چه شد آن وعدهها آن باغها حجت قبول قاضریّه جای امنِ منزل و بیـتوته نیست آمد استـقـبالـتان سر نیـزهها حجت قبول گوئیا این سرزمین قربانگه یـاران تست قـتلگاهت میشود جای منا حجت قـبول از حرم تا قتلگه سعیِ صفا و مروه است ای عجب حج شما دارد صفا حجت قبول جای زمزم خون بجوشد از گلوی اصغرت هدیه کردی کودک شش ماهه را حجت قبول تا قدم بر خـاک پاک کـربـلا بـگـذاشـتی قلب زینب شد پُر از درد و بلا حجت قبول گـفتی ای ساقی ببـین بِین دو نهرِ آب را پشت آن گودال کن خیمه بپا حجت قبول ای عـلـمـدار سپـاهـم بارهـا را وا کـنـید خارها را از بیابان کن جدا حجت قـبول دختر نازم که جا خوش کرده بر دوشِ عمو بر زمین پایش نـیاید یا اخـا حجـت قبول اکبرم اینک برای خواهـرم گـیرد رکاب هیچ نامحرم نـبـیـند عمه را حجت قبول میرسد روزی که یک مَحرم نداری زینبا بعد من هـستی اسیـر اشقـیـا حجت قبول زیر سـم اسبـها این استخـوانهـا بـشکـنـد پس ندا آیـد ز عـرش کـبریا حجت قبول میرود سرها به نیزه میشوم من بیکفن از جنان گوید مرا خیرالنساء حجت قبول حجّ ابراهـیـمی از حجّ حـسیـنی سر زند ای مـریـد کـشتههای کـربلا حجت قبول
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
پـنـجـۀ هجـر گـریـبان مرا میخـواهد غُصه گـیسوی پریشانِ مرا میخواهد هـجـمـۀ بـاد خـزان اسـت تـبـر آورده هـمه گـلهای گـلستانِ مـرا میخواهد بوی خون میدهد این دشت خدا خیر کند این چه خاکیست که سامان مرا میخواهد آه تـاوان جـدائی تو جـز مُـردن نیست بیتـو پس دادنِ تـاوان مـرا میخواهد غـربت دیـدۀ بـارانـیت ای دلـخـوشیـم آتـش افـروخـته دامـانِ مرا میخـواهد لشکر نیزه که چشم از تو نگیرد نکند جـان من آمده و جـانِ مـرا میخـواهد چکمۀ کیست که کُفرانه رجز میخواند نـکـنـد سـیـنـۀ قــرآن مـرا میخـواهـد کُشت دلشوره مرا آخرِ این راه کجاست؟ این زمین مهجة قلبم نکند کرب و بلاست ناگهان دلهره بر پیکرِ من ریخته است کربلا گفتی و بال و پر من ریخته است این غباری که از این دشت به رویِ تو نشست پیشتر خاک عزا بر سرِ من ریخته است لحظهای روز دهم از نظرم سرخ گذشت دیدم آنچه به دلِ مضطرِ من ریخته است هر طرف چشم من افتاد به صحرا دیدم تن بیسر شده دور و بَرِ من ریخته است دیدم از خـیره گی تیر عـدو لختۀ خون جای شیر از دو لب اصغرِ من ریخته است غارت پیرهن پاره اگر طـولانی است گرگ از بسکه سرِ دلبرِ من ریخته است آخــرِ راه رسـیــدیـم بــیــا بــرگـردیـم تـا که داغ تـو نـدیـدیـم بـیـا بـرگـردیـم
: امتیاز
|
ترسیم حالات حضرت زینب هنگام ورود به کربلا
زینب چو دید کرب و بلا را دلش گرفت بانـویـمان به وسعـت دنیا دلش گرفت حسّی غریب در دل او جا گرفـته بود آهـی کشید و بعد هـمانجا دلـش گرفت انـگـار مــادر انــدکـی نــالـه مـیکـنـد زینب گریست حضرت زهرا دلش گرفت از ناقه روی دست عـمویش پیـاده شد هر کودکی که از تب صحرا دلش گرفت با ایـنکه دور نـاقـۀ عـمّـه مـحـارمـنـد امـا مـیـان حـلـقـۀ آنـهـا دلـش گـرفـت بغضی شکست آه دلی سوخت در حرم زینب رسید کرب و بلا خاک بر سرم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در ورود اهل بیت به کربلا
آخرش چشم تر تو خواهرت را میکشد غـربت نا باور تو خواهرت را میکشد آن سیـاهی مـقابـل ازدحـام دشـمن است خلوت دور و بر تو خواهرت را میکشد هم جوان هم نوجوان هم کودک و هم پیرمرد سن و سال لشکر تو خواهرت را میکشد من خودم غمگینم و لبریزم از دلشورهها اضطراب دختر تو خواهرت را میکشد بـر تـمـام اسبهـاشان آب دادی مـنـتـها تـشنگی اصغـر تو خواهرت را میکشد شد رکـابـم پـای او هـنگـام پایـین آمـدن غیرت آب آور تو خواهرت را میکشد کرد اسفندی برایم دود و دستم را گرفت عمه جان اکـبر تو خواهرت را میکشد باورش سخت است پایان قرار ما دو تاست روزهای آخـر تو خواهـرت را میکشد از همه شمشیرها سهمی به جسمت میرسد پـارههای پیکـر تو خواهرت را میکشد روزگاری بـوسهاش میزد پیـمبـر آه آه سرنوشت حنجر تو خواهرت را میکشد واقعا سخت است فکرش را نمیخواهم کنم نالـههای مـادر تو خواهـرت را میکشد
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیه السلام به کربلا
به آه، دود دلـش را به آسـمـان میداد به سینه میزد و تنها سری تکان میداد شنید کـرببلا....چـشمِ او سیاهی رفت فقط به این تنِ بی جان، حسین جان میداد تمام عـمر به لب داشت که خـدا نکـند تمام عـمـر در این راه امتحـان میداد غبار بود و عطش بود و خار و دلشوره تمامِ دشت فقط بویی از خـزان میداد به آهی از جگرش قافله به هم میریخت دل شکسته غمش را به کاروان میداد نکاه کرد به مَشک و عَلَم خدا را شکر نگـاه کرد کـنـارش عـلـی اذان میداد یکی به دوش عمو و یکی به آغوشش یکی نشسته و گهواره را تکان میداد برای بـردن اصغـر غـزالهـا جـمع اند رباب کودک خود را به این و آن میداد سه ساله چـادر او می کـشید عمه ببین سه ساله گودیِ گودال را نشان میداد سپـاه آنـطرف اما دلـش چه میلـرزید اگر تکان به سرِ نیزهاش سنان میداد رسید شامِ دهم مَحرمی نبود، ای کاش به دختـرانِ یتـیـمش کسی امان میداد برای آنکه حـرامـی به کـودکی نـرسد شکسته قامت او، بوی خیزران میداد برای آنکـه بـبـوسـد بـرادرش را بـاز تـمامِ قـوّتِ خـود را به زانـوان میداد امان نداد به او تازیـانه ور نه خودش عـقـیقِ خونی او را به ساربان میداد میان شام به پیشش کـنـیز خود را دید کسی که داشت به خانم دو تکه نان میداد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در هنگام ورود به کربلا
همرهان بار گشایید که مقصد اینجاست بـخـدا قـتـلـگـه آل مـحـمـد ایـنـجـاست کـربلایی که شنـیـدید ز جـدم، هـمه دم خود گواه است،که غمخانۀ احمد اینجاست بعـدِ آوارگی و رانـده شدن از حـرمـم حرم فـاطمه و مَلجأ و مشهد اینجاست چـشـم بـارانـیِ زینب بخـدا شـرح دهد خونم آنجا که به گودال بریزد اینجاست بعد از آن عصر،که هفتاد و دوتن کشته شوند آن زمینی که ز مرکب تنم اُفتد اینجاست آن زمینی که پس از قتلِ جوانان بهشت بر تنِ من بـزند نـیـزۀ مـمتـد اینجاست نالـۀ غـربتِ من هر چه فـراتـر بـرود بـاز آنجا که یکـی یـار نیـاید اینجاست قـتـلگـاهی که کـنـارِ بـدنِ بـی سـرِ من نـالـه و زمـزمـۀ فـاطـمه آیـد اینجاست زینب آنجا که پس از کشته شدن، از بدنم نیزه و خنجر و شمشیر درآرَد اینجاست اکـبر و قـاسم و عـباسِ مرا سر بِبُرند سرم آنجا که سرِ نیزه سپارد اینجاست رأسها میرود از کرب وبلا،کوفه و شام و بدنها هـمه بر خـاک بماند اینجاست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
اي مـرا پـيـر طـريقـت يا حـسيـن وي مرا هـمواره عـزت يا حسين بیرخت يك روز عمرم شب نشد از تو غـافـل يك نـفـس زينب نشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
امـروز مَحـرمان حَـرم سـایۀ سـرم شـام دهـم زمـان نـفـس هـای آخـرم امـروز بین حـلـقـه شیـران هـاشمی شام دهم به حـلـقـه زنجـیـر پـیکـرم امروز دخترک سر دوش عمو ولی شام دهم به گریه که عمه گـل سرم امروز گرد چـادرش را تکـانـدهای شام دهم به خون تو آغـشته معجرم امروز ماندهای که قرارم شوی ولی شـام دهـم به نـیـزه نـمـانـی بـرادرم امروز تکّـه خـار ز پـایـم در آوری شام دهم ز جـسم تو نـیـزه در آورم امروز دختران تو در خیمه ها ولی شام دهم در آتش خیمه من و خودم
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیه السلام به کربلا
دشت غم، دشت عطش، دشت بلایی کربلا سینه سوز و جانگداز و غم فزایی کربلا جمعی از خوبان عالم را هدایت بر سر است باز کن در دل برای عشق جایی کـربـلا زود باشد کاروان در کوی تو منزل کند میـزبـانِ حـضرت خـون خـدایی کـربـلا خیمه های عاشقان بر پا شود در خاک تو تو به حـج عشق تـصویر منـایـی کـربلا تو غـریـبـه نـیـسـتی با آستـان اهـل بـیت آشـنــای زادۀ خــیــر الــورایـی کــربــلا طور سینایی، کنی موسای عمرانی طلب خـضر امـکـانـی پـی آب بـقـایـی کـربلا کـعـبـۀ آل رسـولـی، ثـانی بـیـت الحـرام بعـثـت پـاک حـسیـنی را حـرایی کـربلا آیۀ عـشـقـی ولی هرگـز نمیشد بـاورت افکـنی بین دو عـاشق را جـدایی کـربـلا آه از آن روزی که زینب غرق خون بیند تو را کـه هـم آغـوش تـن اهـل ولایـی کـربـلا روز عاشورا که باغ فـاطمه پرپـر شود همنـوا با زیـنـبـش نغـمه سـرایی کـربلا آن زمان که دست عباس از بدن گردد جدا مـیـزبـان مـقـدم خـیـر الـنـسـایـی کـربـلا عصر عاشورا که آید قتلگاهت دیدنی است عشق با خون میکند جلوه نمایی کـربلا کاش میگفتی که گلچین لاله را پرپر مکن وای زین نـامردمی و بی حـیایی کـربـلا میهمان را با لب عطشان چه قومی میکشند؟ وای از این کوفه و این بی وفایی کربلا ای زمین، ای ارض اقدس، ای حریم کبریا تـا ابـد بـا آل زهــرا هـمـنـوایی کــربـلا
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در هنگام ورود به کربلا
یک کـاروان دل، هـمره دلـبـر رسیده زیـنـب بـیـا کـه مـنـزل آخــر رسـیـده یاران فـرود آئید این وادی طور است وعـده ز سـوی حـضرت داور رسیده ایـنجـا زیـارتخـانـۀ پـیغـمبـران است هـر مُـرسـلی ایـنجـا مـقـرّبتر رسیده قــبـل از تــمـام کــاروانِ هـاشـمـیهـا کـرب و بلا شـاهـد بُـود مـادر رسیـده اینجا فرات از چهار جانب موج دارد از چه جـواب العـطش خـنجـر رسیده کودک که میگرید جوابش کعبنی نیست ایـنـجا تـمـام حـوصلـههـا سـر رسیـده هرکس که عقده داشت از صفین و خیبر بر قـطعـه قـطعـه کردنِ اکـبـر رسیده آهــنـگــران شــهــر را آرام ســازیــد تازه به خواب ناز علی اصغر رسیده هر کس به اهـلش وعـدۀ سوغات داده ایـنـجـا بـرای بــردن زیــور رسـیــده از این همه خلخال و زیور که مهیّاست یک ساربان چشمش به انگشتر رسیده آرام باش آب فـرات؛ ای مـهـر زهـرا بـا فــاطـمـیـّـون مــردِ آبآور رسـیـده
: امتیاز
|
ورود کاروان سیدالشهدا علیه السلام به کربلا
این قـافـله هر چه شتابش بیشتر شد دلـشـورههـای آفـتـابـش بـیـشـتر شد جـای تـمـام نـخـلـها لـشگـر درآمـد با هر قـدم یعـنی سـرابش بیشتر شد یک محمل و هـجده نگهـبان دلاور ماهی که هر منزل حجابش بیشتر شد پایین که میآید ز محمل قاسمش هست عـباس هـم آمـد رکـابش بیـشتر شد از اسم اینجا میشود حس عطش کرد سقـا رسید و مشک آبـش بیشتر شد چشم حسین افتاد بر سرنیـزههاشان دید اکبرش را اضطرابش بیشتر شد خیره به طغـیان فـرات است آه امـا دلـواپـسیهـای ربـابـش بیـشتـر شد ششماهه هم فهمید اینجا قتلگاه است بیتـابـی هنگـام خـوابش بیشتر شد راوی نوشته روز عـاشـورا که آمد تیـر سهشعبه پیچ و تابش بیشتر شد شرم رباب از چشمهای شیرخوارش از رفـتن بـزم شـرابـش بیـشتـر شد ده روز دیگر همسفر باشمر هستند مجروح سیـلی سنان یا شمر هستند
: امتیاز
|